ColumView



TopBridge 
   

A Clip of History...

1400 years, Iran



Select click, browse Categories above contains essential reading. Submenu are opened for your convenience

If you encountered any broken link(s) or errors messages, please to contact and e-mail us with the link address or error message. This is not site e-mail please use for error messages only! Some Files requires Adobe Acrobat Reader, to download click Powered by: Direcconnect

پاسخ به تاریخ

 

پاسخ به تاریخ

نوشته محمدرضا شاه فقید.

بخش دوم: سلسله پهلوی

فصل ششم. مصدق عوامفریبی در راس قدرت.

در سال 1947(1326) عازم دیدار از آذربایجان شدم. در آن استان آزاد شده و در راه بازگشت به تهران به هر جا قدم نهادم مواجه با استقبال مردم و تظاهرات کسانی شدم که با هیجان مفرط از من طرفداری می کردند. جریان آن سفر به قدری بر من تاثیر گذاشت که هرگز فراموش نمی کنم و امروز که به یادش می افتم واقعا قلبم به درد می اید.

در آن زمان مرحله دفاع همگانی برای حفظ بقا ملت سپری شده بود و می رفتیم تا به دوران سازندگی قدم بگذاریم. قوام السطنه نخست وزیر که پس از برگزاری انتخابات توانسته بود اکثریت مجلس را به دست آورد؛ درست مثل من به این نکته توجه داشت که برای بازسازی کشور می بایست نبردی جدید و همه جانبه را آغاز کرده و برای توسعه کشور برنامه هایی تدوین و به مرحله اجرا گذاشته شود.

کوشش شوروی.

نباید فراموش کرد که در آن موقع ما مواجه با پیشنهادی از سوی روسها بودیم که از بس حالت جدی داشت بیشتر شبیه یک دستور می توانست باشد و آن درخواست فوری تشکیل یک شرکت مختلط شوروی- ایرانی (با 51 درصد سهم شوروی و 49 درصد سهم ایران.) برای استخراج نفت شمال ایران بود. ظاهر این پیشنهاد نشان می داد که روسها می خواهند برای خود موقعیتی در شمال ایران عینا شبیه همان که انگلیسی ها در جنوب کشور داشتند دست و پا کنند.

چندی بعد این مساله در مجلس مطرح شد و پیرو مذاکراتی که صورت گرفت؛ یک طرح قانونی با اکثریت 109 رای در مقابل 27 رای به تصویب رسید که واگذاری امتیاز نفت به دولت شوروی را غیرمجاز اعلام می کرد. رهبر مخالفان واگذاری این امتیاز در مجلس کسی نبود جز مصدق، که البته درباره او بیشتر صحبت خواهیم کرد.

این قانون مقرر می داشت :

1- مذاکرات و توافقنامه های مربوط به ایجاد شرکت مختلط ایران و شوروی بلااثر و کان لم یکن تلقی شود.

2- واگذاری هر گونه امتیاز استخراج نفت کشور و مشتقات آن به خارجی ها و ایجاد هر نوع شرکت برای این منظور که خارجی ها در آن به وجهی از وجوه سهیم باشند مطلقا ممنوع شود...

3- مذاکرات با شرکت نفت انگلیس و ایران باید هر چه زودتر و بر این مبنا آغاز شود که ما باید سهم بیشتری از منافع نفت جنوب داشته باشیم....

4- در صورتیکه طی مدت سه سال وجود نفت به مقدار قابل ملاحظه در نواحی شمال ایران مسلم گردد؛ دولت مجاز است در باب فروش محصولات آن به اتحاد جماهیر شوروی وارد مذاکره شود...

 علیرغم اخذ این تصمیم ( بند 4) ازسوی پارلمان؛ روابط سیاسی ما با همسایه مقتدر شمالی در جهتی ادامه یافت که به تیرگی گرایید و درحالیکه می دانستیم این وضع احتمالا به بحران بین دو کشور خواهد انجامید کاری هم از دستتمان بر نمی آمد. به همین جهت در ماه مه 1948 برای تضمین امنیت کشور دریافت تسلیحات سبک را از ایالات متحده آمریکا شروع کردیم.

در آن زمان چون علیرغم آشوبگری های حزب توده توانسته بودیم میزان استخراج نفت را هر سال افزایش دهیم، احساس می کردیم که می توانیم نفس راحتی بکشیم( در سال 1946 میزان نفت استخراجی به 19 میلیون تن در سال 1947 به 21 میلیون تن و در سال 1948 به 25 میلیون تن رسید که از این مقدار حدود 24 میلیون تن را نیز توانستیم پس از پالایش به خارج صادر کنیم.)

ولی در همان شرایطی که احساس می شد مملکت نجات یافته است، ناگاه 5 گلوله مرموز از تپانچه فخرآرایی به سویم شلیک شد و من البته هیچگاه نتوانستم به درستی بدانم که چه کسی واقعا در پشت سر او قرار داشت.(1)

بلافاصله بعد از این سو قصد بود که اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران متوجه عواقب ناشی از عدم حضور من بر مسند حکمرانی کشور شدند و  فهمیدند که اگر من نباشم ایران رو به نابودی خواهد گذاشت و همانطور که امروز هم پیش آمده کشور در شرایطی پرهرج و مرج قرار خواهد گرفت. ضمنا باید این نکته را نیز اضافه کنم که چون ان روزها مجامع مذهبی به خوبی از خطر غیبت من آگاه بودند، به همین جهت بیشتر مقامات مذهبی مساله نافرجام ماندن ترور مرا یک معجزه واقعی تعبیر کردند.

مردم ایران همیشه ذاتا دارای احساسات بسیار عمیق و صمیمانه بوده اند. و به همین جهت نه تنها آنچه را- علیرغم تمام موانع موجود- به دست آورده بودیم کاملا درک می کردند بلکه به خوبی در می یافتند که چنانچه همه متحد شویم خواهیم توانست به پیشرفتهای فراوانی دست یابیم. این حقیقت نیز که من هدف سو قصد دشمنان ملت قرار گرفته بودم به خوبی ثابت می کرد که در مسیر درستی گام بر می داشتم. و اگر خواست خداوند مرا از این بلیه نجات داده بود، پس بی تردید می بایست هر طور شده ماموریتم را تکمیل کنم و به انتها برسانم.

نخستین برنامه عمرانی

ضمن یکی از سخنرانی های رسمی در ماه فوریه 1950 تمایلم را به تدوین یک قانون اساسی جدید به اطلاع عموم رساندم. قانون اساسی 1905 که ملهم از قانون اساسی بلژیک بود حق انحلال مجلس شورای ملی را به پادشاه نمی داد. ولی قانون اساسی که در سال 1950 تدوین شد به من اختیارات ویژه برای انحلال مجلس داد.

قبل از سال 1950 نمایندگان مجلس طی دوران برگزاری انتخابات کماکان به تشکیل جلسه ادامه می دادند. و طبیعی است که همین امر آنان را از انتخاب شدن مجدد مطمئن می کرد. در سال 1942 طی دیداری که از ایتالیا داشتم؛ وقتی این شیوه را به اطلاع گاسپری رئیس جمهور ایتالیا رساندم او با اظهار شگفتی گفت: اینکه جز حکومت افراد با نفوذ چیز دیگری نیست.

در زمان جنگ؛ انتخابات ایران به این صورت انجام می گرفت که: مثلا صبح مستشار انگلیس با لیستی حاوی هشتاد نامزد نمایندگی مجلس به دیدار نخست وزیر می رفت؛ و بعد از ظهر همان روز کاردار سفارت شوروی نام دوازده نفر از نمایندگان مورد نظر خود را به نخست وزیر می داد.

من برای پایان دادن به این وضعیت تحقیر آمیز یکی از  باصطلاح ملی گرایان را به نام مصدق- که بعدها به رهبری جبهه ملی رسید- احضار کردم  واز او خواستم که اگر موافق است برای تشکیل کابینه ای دست به کار شود که بتواند سیستم انتخاباتی کشور را اصلاح کند و انتخاباتی به عمل آورد که عاری از هر گونه دخالت خارجی ها باشد. ولی با کمال حیرت دیدم که مصدق در پاسخ من قبول مقام نخست وزیری را موکول به سه شرط کرد:

1-    موافقت انگلیسی ها با نخست وزیری او

2-    اینکه بتواند هر روز صبح مرا ملاقات کند تا تعلیمات لازم را دریافت دارد.

3-    محافظان شخصی در اختیارش بگذارم.

به مصدق یادآور شدم که چون قبلا هرگز از انگلیسی ها نظرخواهی نکرده ام در این مورد نیز کاری انجام نخواهم داد ولی اگر اصرار دارد بایستی نظر روسها نیز در این مورد کسب شود. با آنکه مصدق در جواب گفت: در ایران بدون موافقت انگلیسی ها نمی توان هیچ اقدامی کرد و روسها نیز به حساب نمی آیند، لیکن من حسین علا وزیر دربار را به سفارت انگلیس و ژنرال یزدان پناه را- که از قزاقهای قدیمی بود- به سفارت شوروی فرستادم تا از آنان نظرخواهی کنند.

روسها بلافاصله موافقت خود را اعلام داشتند اما سفیر انگلیس از قبول آن خودداری کرد و خطاب به فرستاده من گفت: شاه با اینکار سلطنتش را بازیچه قرار داده است.

مصدق هم پس از آگاهی از نتیجه دیدارهای فرستاده من از قبول مقام نخست وزیری سرباز زد و لذا نمایش مضحک انتخابات در کشور کماکان به همان صورت ادامه یافت. لیکن لازم است یادآور شوم که انگلیسی ها علیرغم اینکه موقع صحبت درباره امتیازهای دموکراسی همواره خود را بسیار مقید به رعایت اصول دموکراسی می دانند معهذا این امر را کاملا عادی و طبیعی می دانستند که انتخابات در ایران مطابق نظر و خواسته های خودشان صورت بگیرد.

پس از تصویب قانون اساسی جدید در سال 1950 مساله تحقق برنامه عمرانی هفت ساله ای را که در نظر داشتم مورد توجه قرار دادم و کار را در حالی آغاز کردم که اوضاع چندان بر وفق مراد نبود. مطالعات مقدماتی انجام شده توسط گروه مستشاران امریکایی ماوراء بحار حدود سه میلیون دلار خرج برداشته بود و نیز بیست و پنج میلیون دلار لازم داشتیم تا بتوانیم اجرای طرح های عمرانی مورد نظر را آغاز کنیم. ولی ایالات متحده امریکا از پرداخت این مبلغ به ما طفره رفت.

در اینجا بهتر است به موارد مهم برنامه هفت ساله اول اشاره کنم تا آنچه قصد اجرایش را داشتیم مشخص تر شود. و البته هدف اصلی از این برنامه چیزی نبود جز توسعه اقتصاد ایران عمدتا از طریق کمک به روستاییان –به صورت بهبود نهادهای کشاورزی- و افزایش تولید و پالایش نفت. یک بودجه 656 میلیون دلاری برای این کار می بایست سرمایه گذاری شود که نسبت اقلام آن به صورت زیر بود:

بهبود شرایط کشاورزی       6/28%

کشاورزی                         25 %

حمل و نقل                       7/23%

صنعت و معدن                 3/14%

تاسیسات نفتی                   8/4%

مخابرات                           6/3%

بخش اعظم این بودجه می بایست به بهداشت و آموزش اختصاص یابد. در هر استان یک بیمارستان 500 الی 700 تختخوابی ساخته می شد و روشهای مختلف برای پیشبرد امر بهداشت به اجرا در می آمد. بنا بود حدود 500 دبستان و 150 دبیرستان و 26 مدرسه فنی حرفه ای در سراسر کشور ساخته شود. سه دانشگاه جدید در استانها بوجود آید و همه ساله یک میلیون کودک و 175 هزار جوان به تحصیل مشغول شوند.

در طول برنامه هفت ساله مکانیزه کردن کشاورزی مد نظر قرار می گرفت و ساختمان حدود ده سد همراه با تاسیسات هیدروالکتریک و احداث کانالهای آبیاری به اجرا در می آمد. در بخش صنعت نیز کوشش می شد امور مربوط به ذوب فلزات، نساجی، سیمان، آجر، محصولات شیمیایی و اکتشاف معادن در الویت قرار گیرد.

احداث بیش از 3000 کیلومتر جاده جدید، مرمت 6700 کیلومتر جاده موجود، کشیدن خط آهن از پایتخت به تبریز و از مشهد به یزد، به توسعه ارتباطات و تجارت در کشور کمک می کرد. وضع بندرهای ما در کناره خلیج فارس و دریای خزر می باست بهتر شود؛ فرودگاه های جدید ساخته شود؛ و شبکه های پستی و تلگرافی و تلفنی گسترش یابد.

علاوه بر اینها: ارتش ایران نیاز به تجدید قوا داشت، نیروی پلیس می بایست تجدید سازمان شود، خلع سلاح عشایر- به خصوص در جنوب کشور که هر کس تفنگی در اختیار داشت- صورت پذیرد، قوانین مدنی و جزایی محتاج تجدید نظر بود، دادگاه های جدید تشکیل گردد، و تشکیلات اداری نیز اصلاح شود. ولی در میان این موارد؛ چون مساله عشایر از اهمیت خاصی برخوردار بود؛ لازم می آمد هر چه سریعتر برای آن یک سازمان منظم و کارا بوجود آید.

گر چه در سالهای بعد ما توانستیم مقدار زیادی از اهداف این برنامه فراتر برویم ولی متاسفانه در فاصله آوریل 1951 تا ژوئیه 1953 نتوانستیم هیچ قدمی در راه اجرای مراحل آن برداریم، و این مصادف با دورانی بود که مصدق یک دولت افراطی را اداره می کرد.

در جریان مذاکره با کمپانی نفت انگلیس و ایران- که از آنان می خواستیم عایدی ما را از نفت خودمان  افزایش دهند- به جایی رسیدیم که ناگزیر از قطع مذاکرات شدیم. این وضع در زمان کابینه ساعد پیش آمد و بعد در دولت منصور هم نتوانستیم به نفع خود کاری بکنیم تا آنگاه که در ماه ژوئن 1949 ژنرال علی رزم آرا را که ریاست ستاد ارتش را به عهده داشت و در زمان غائله آذربایجان نیز همین سمت را عهده دار بود؛ به نخست وزیری گماشتم.

رزم آرا مذاکره با مقامات کمپانی نفت انگلیس و ایران را مجددا آغاز کرد، ولی باعث شد آنها جریان مذاکره را بیش از حد طولانی کنند. و من همواره از خود پرسیده ام آیا چنین شیوه ای برای آن نبود که کار از کار بگذرد؟ و یا نقشه ای نبود که جریان نفت ایران – درست مثل آنچه بعدا در زمان مصدق اتفاق افتاد- قطع شود؟

رزم آرا یک ژنرال خوب بود ولی به عنوان سیاستمدار، مردی ضعیف و بی کفایت و متوسط الحال به حساب می آمد. ناشی گری های او بود که بیش از هر چیز باعث شد جبهه ملی مصدق از نظر تبلیغاتی دست به مانورهای موفقیت آمیز بزند.

این نهضت که خود را یک حرکت ملی می دانست، مهم ترین ویژگی اش را ضدیت با خارجی ها تشکیل می داد و از سال 1951 ملی کردن نفت نیز به صورت شاه بیت اهدافش در آمده بود. من هم البته در آغاز کار با ملی کردن نفت موافق بودم ولی نمی توانستم با شیوه هایی که مصدق برای اجرای این امر قصد انجامش را داشت موافق باشم.

در آن دوران تظاهرات خشونت آمیزی علیه دولت رزم آرا صورت می گرفت که به تبلیغات تند وبرانگیزاننده نفرت مردم نسبت به او می پرداخت. تا آنکه سرانجام در روز 7 مارس 1951- 16 اسفند 1329- رزم آرا مقابل مسجد شاه به دست یکی از اعضا فدائیان اسلام- که یک گروه تروریستی دست راستی افراطی بود- کشته شد.

پس از قتل رزم آرا من ابتدا یکی از رجال صاحب نام –حسین علا- را به عنوان جانشین وی مامور تشکیل کابینه کردم و امید داشتم که مساله نفت به وسیله او حل شود. ولی موج تظاهرات ضد خارجی همچنان ادامه یافت و مصدق نیز همواره- در مجلس و جاهای دیگر- به مردم وعده می داد که با خارجی ها مبارزه خواهد کرد تا حقوق ملت را از آنان بستاند و صدها میلیون لیره ای را که روزانه توسط کمپانی نفت انگلیس تحصیل می شود از چنگشان بیرون بیاورد.

اغلب روسای فراکسیون های مختلف مجلس که به خاطر تاثیر پذیری از مصدق به هیجان آمده بودند، در موقع گفتگوهای مشورتی با من، کاملا اطمینان می دادند که هیچ کس مثل مصدق در آن مقطع شایستگی ریاست دولت را ندارد.

من با اینکه قبلا طی سال 1940 در مورد مصدق به پدرم رضا شاه –که او را بازداشت کرده بود- به پدرم سفارش کردم و نیز همیشه در مراحل مختلف علاقه داشتم از چنین مردانی که به نظر با شهامت بودند، استفاده کنم؛ معهذا در آن زمان برای انتخاب مصدق به نخست وزیری کمی تردید داشتم. ولی به زودی تصمیم گرفتم بر تردید خود غلبه کنم و او را در مسیری که مطمئنا راه برگشت برایش وجود نداشت؛ قرار دهم و البته چندی نگذشت که پیامدهای این اقدام کاملا روشن شد.

به این علت نمی توانستم چندان با نظر خوشبینانه بعضی رجال در مورد رهبر جبهه ملی توافق داشته باشم که در گذشته چند بار شاهد تناقض های آشکار بین رفتار و گفتار مصدق بودم. مصدق همواره رسما خود را مدافع احساسات ملی ضد استعماری نشان می داد و به صورت یک وطن دوست سازش ناپذیر جلوه می کرد که ادعا داشت هرگز هیچ گونه امتیاز یا مزیتی نباید به قدرتهای خارجی داده شود. مصدق این نظریه خود را سیاست موازنه منفی می نامید و بزرگ ترین عیب او را هم می بایست همین منفی بودنش دانست. یک روز مصدق در حضور من با آب و تاب فراوان به شرح اشتباه رضاشاه در مورد احداث راه آهن سراسری ایران پرداخت و گفت: این راه آهن به خاطر متصل کردن خلیج فارس به دریای خزر برای انگلیسی ها امکان حمله به خاک روسیه را فراهم می آورد. و در عین حال بهتر است فراموش نکنیم که در زمان جنگ وقتی به فکر افتادم مصدق را به نخست وزیری منصوب کنم، او پذیرش این مقام را مشروط به موافقت انگلستان کرد.

مصدق سخنرانی زبردست بود که قضاوت در مورد او به عنوان یک سیاست مدار چندان آسان نیست. زیرا همیشه بین رفتار و گفتارش تناقض وجود داشت و نیز حالت های او به سرعت تغییر می کرد. گاه در حالیکه شادمان بود دفعتا دچار افسردگی می شد و یا در جریان سخنرانی های پر التهاب و هیجان انگیزش علیرغم خاطر جمعی که نشان می داد، یک مرتبه می گریست و به حال اغما درمی آمد.

مصدق در موارد گوناگون به دلایل سیاسی خود را به مریضی میزد و چنان نقش بازی میکرد که گویی در جریان اجرای کمدی مردگان فریاد می زند و خود را به صورت موجودی در حال مرگ جلوه می دهد. در این مورد می شد او را با روبسپیر(1758-1794 یکی از معروفترین شخصیت های انقلاب فرانسه که بسیاری او را خیال پرست انقلاب اجتماعی و مردم فریب و جاه طلب و مستبد دانسته اند.) یا رینتسی ( سیاستمدار رمی که اشراف را سرکوب کرد و به سبب شدت عمل و خودرایی به قتل رسید) و یا حتی شخصیت های کمدی ایتالیایی- نوعی تئاتر در ایتالیا که بازیگران بر اساس شرایط موضوع نمایش می توانستند از خود ابتکار عمل داشته و شرایط جدیدی خلق کنند- نیز مقایسه کرد.

مصدق مطمئنا یک موجود کاملا عقلانی به حساب نمی آمد، چرا که در سیاست به هر حال نمی توانست از احساسات برکنار باشد. و من هم سرانجام به این نتیجه رسیدم که در پشت نقاب این ملی گرای جان سخت، مردی مخفی شده که ارتباط های بسیار نزدیکی با انگلیسی ها داردر(چنانچه بعدا صحت این نظر من به وسیله اسناد منتشره توسط سردار فاخر حکمت رئیس اسبق مجلس شورای ملی و نیز انتشار گزارشهای سیاسی متبادله بین سفیر وقت انگلیس در تهران و کنسول انگلیس در شیراز تایید شد.)

واقعا هم چگونه امکان داشت این مرد- در حالیکه هفت سال قبل مدعی بود هیچ کاری را در ایران نمی شود بدون موافقت انگلیسی ها انجام داد- بتواند هدف های خود را بدون حمایت انگلیسی ها پیش ببرد؟ و این سوالی بود که حتما می بایست مطرح شود. چرا که در جاهای دیگر، سیاست آنگلوساکسون گاه دشمنان خود را هم –به شرطی که امکان تسلط بر آنها باشد- به قدرت رسانده بود. ولی البته اشتباهات متعددی نیز در این جهت رخ داده بود زیرا چنین افرادی را همیشه نمی شد به طور کامل تحت تسلط در آورد.

زمانی که در 28 آوریل 1951( 8 اردیبهشت 1330) مصدق را به نخست وزیری منصوب کردم او 73 سال داشت و به این ترتیب مصدق که یکی از بزرگ مالکان ایران محسوب می شد، توانست به قدرت برسد. ولی چون می خواست قدرت مطلقه داشته باشد، به او توصیه کردم بهتر است رفتار ملایم و محتاط پیشه کند و نیز در عین حال تذکر دادم که چون مسیر ما در جهت نیل به استقلال سیاسی و اقتصادی بسیار پر مخاطره است، باید از حرکت های شتاب آلود بپرهیزیم. مصدق هم به من قول داد که با احتیاط عمل خواهد کرد. دو روز بعد از انتخاب مصدق به نخست وزیزی، مجلس در روز 30 آوریل 1951 بنا به درخواست او اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت را از تصویب گذراند. من که با این قانون کاملا موافق بودم، بلافاصله آنرا امضا کردم. اما آشکار بود که در پی آن می بایست توافق جدیدی در مورد نفت با انگلیسی ها به عمل آید؛ لکن مصدق زیر بار این کار نرفت. او تا دوسال برعقیده اشتباه خود باقی ماند و همواره پافشاری می کرد که جهان نمی تواند بدون نفت ایران باقی بماند و ایران در مقابل، بدون برخورداری از هیچ کمک خارجی کاملا قادر است نفت خود را بفروشد. مصدق به خاطر همین طرز فکر بود که با پذیرش هر نوع پیشنهادی مخالفت کرد. چه پیشنهاد هیات های استوکس و هریمن و چه پیشنهاد افرادی نظیر چرچیل؛ پرزیدنت ترومن؛ بانک جهانی؛ و بعدا پرزیدنت آیزنهاور را در مورد حکمیت ارگانهای بی طرف.

مصدق که اسیر احساسات منفی خود بود؛ موفق شد راه را برای امکان دستیابی به هر نوع توافقی کاملا مسدود کند. و نتیجه این شد که وقتی از قدرت افتاد حتی یک قدم بیش از زمان شروع ملی شدن نفت نتوانسته بود برای حل قضیه به نفع ما جلوتر برود. در حالیکه شرکای ما- که بعد از ملی شدن نفت به صورت حریف های ما درآمده بودند- هرگز بیکار ننشتند و بلافاصله پس از ملی شدن نفت در زمانیکه موج تظاهرات علیه خارجی ها رواج داشت و مهندسین خارجی از ایران رفته بودند؛ مقامات شرکت نفت انگلیسی و ایران کارهای خود را کاملا تعطیل کردند و به دنبال آن نه تنها از پرداخت حق الامتیاز به دولت ایران طفره رفتند بلکه جلو فروش نفت ایران را نیز گرفتند.

سپس تولید فراورده های نفتی در پالایشگاه بزرگ آبادان تعطیل شد و موسسه جدید ما که تحت عنوان شرکت ملی نفت ایران فعالیت خود را اغاز کرده بود؛ علیرغم وجود ذخایر فراوان نفت در انبارهایش نه می توانست موجودی نفت خود را بفروشد و نه قدرت صدور آن را به خارج داشت.

سرانجام ماجرای نفت ایران به دیوان داروی بین المللی در لاهه کشید و در آنجا بر خلاف انتظار، قاضی انگلیسی به نفع ایران رای داد ولی قاضی شوروی با حالتی مرموز حتی از حضور در دادگاه خودداری کرد. به فاصله دو ماه پس از آغاز نخست وزیری مصدق؛ انگلیسی ها ناو جنگی موریشس را به سواحل آبادان فرستادند و در همان حال ضمن اعزام قوای انگلیسی به نزدیک مرزهای ایران در عراق، چتربازان خود را در قبرس مستقر کردند. با توجه به چنین وضعی من به سفیر انگلستان خاطر نشان کردم: باید بدانید که اگر به ایران حمله کنید، من شخصا فرماندهی ارتش ایران را در جنگ علیه شما بر عهده خواهم گرفت.

در ماه ژوئیه 1952- تیر 1331- دیگر مشخص شده بود که بیش از آن قادر نیستم به مردی که کشور را رو به ورشکستگی می کشاند اعتماد کنم. زیرا از زمان ملی کردن نفت؛ ما نتوانسته بودیم حتی یک قطره نفت بفروشیم امید به هیچگونه توافقی وجود نداشت برنامه عمرانی هفت ساله متوقف مانده بود و همه رو به سوی پرتگاه حرکت می کردیم. در چنین شرایطی مصدق علیرغم ناکامی در همه جبهه ها، چون به دلیل تشویق اطرافیان خود قصد داشت کماکان در راس قدرت باقی بماند، از من خواست تا مقام وزیر جنگ را نیز به او بسپارم. اما وقتی با این درخواست او مخالفت کردم؛ مصدق روز 17 ژوئیه از مقام خود استعفا داد و احمد قوام به نخست وزیری منصوب شد. در آن موقع من برای احراز مقام نخست وزیری اللهیار صالح را – که او هم یکی از اعضای جبه ملی بود- بیشتر ترجیح می دادم زیرا به نظر من صالح از رهبر حزب خود به مراتب منطقی تر بود. ولی رای اکثریت نمایندگان مجلس مرا وادار کرد قوام السلطنه را، که ناشیانه با ملی شدن نفت مخالفت ورزید، به نخست وزیری منصوب کنم.

بلافاصله پس از انتصاب قوام؛ تظاهرات مردم علیه او در تهران آغاز شد و طی این تظاهرات که به مدت سه روز از 20 تا 23 ژوئیه طول کشید، من به نیروهای مسلح دستور دادم از تیراندازی بسوی مردم خودداری کنند. ولی چون کشور در معرض خطر جنگ داخلی قرار گرفته بود ناگزیر مجددا مصدق را به نخست وزیری منصوب کردم و البته اینبار شرایطش را هم پذیرفتم. بی تردید مصدق در آن هنگام به خوبی تشخیص می داد که کشور رو به از هم پاشیدگی گذارده است ولی چون دیگر دیر شده بود کاری از دستش بر نمی آمد. مصدق به عنوان قربانی خودپسندی های عوام فریبانه، وحشت از خارجی ها، و بی لیاقتی هایش تبدیل به زندانی متحدان راست و چپ خود شده بود. او که قبلا عنوان قهرمان دفاع از اصول قانون اساسی را داشت و خود را نماینده یک دولت قانونمند معرفی می کرد به صورتی در آمد که مجلس سنا را منحل کرد، به فعالیت دیوان عالی کشور خاتمه داد، و انتخابات مجلس شورای ملی را در حالی متوقف کرد که فقط 80 نفر از مجموع 132 نماینده مجلس انتخاب شده بودند. بعد هم به این دلیل تصمیم به انحلال همین مجلس شورای ملی گرفت که چند تن از نمایندگان جرات کرده بودند از دولت مصدق انتقاد کنند و این تصمیم هم به صورت اعلام برگزاری رفراندوم برای انحلال مجلس بود.

در این رفراندوم چون رای گیری به صورت مخفی برگزار نشد، طرفداران انحلال مجلس، اکثریت آرا را به خود اختصاص دادند و سرانجام مصدق در حالیکه همه مطبوعات را خفه کرده بود؛ با توسل به حکومت نظامی- که همواره در مقام نمایندگی مجلس با آن مخالف بود- به حکومت ادامه می داد. وقتی متوجه شد خزانه دولت کاملا خالی است محرمانه دستور انتشار اسکناس بدون پشتوانه را داد تا حقوق کارگران صنعت نفت را بپردازد که این اقدام بلافاصله سبب تورم مالی شدیدی شد و آثار وخیمی برای کشور ببار آورد. در حالیکه مصدق قبلا با چاپ اسکناس حتی با پشتوانه جواهرات سلطنتی و ذخیره طلای کشور مخالفت می کرد.

مصدق توان جلوگیری از نفوذ حزب توده را هم نداشت و اعضای این حزب به مرور توانسته بودند در همه جا خصوصا در ارتش که اینک در اختیار مصدق قرار داشت، نفوذ کنند. او از این نظر، سیاست ژنرال فریزر انگلیسی را بکار بسته بود و با در دست داشتن مقام وزارت جنگ، قصد داشت قدرت و اختیارات مرا در فرماندهی کل نیروهای مسلح کشور خنثی کند. به خاطر اهداف مصدق و اینکه او می خواست نفت ایران را از سلطه انگلیسی ها برهاند، سختی های اقتصادی فراوانی بر ما تحمیل شد ولی نتیجه کار بدانجا رسید که انگلیسی ها کماکان بازار نفت ما را در اختیار داشتند ولی این وضع بر خلاف گذشته، به هیچوجه پولی نصیب ایران نمی کرد. نفت ما در حالی بدون مصرف در انبارها باقی ماند که انگلیس به راحتی توانست نفت مورد نیاز خود را با افزایش خرید از عراق و خصوصا کویت که قیمتش ارزان تر بود؛ تامین کند. تصور می کنم قیمت تمام شده استخراج نفت در کویت هر بشکه 9 سنت و در ایران 13 سنت بود. به این ترتیب انگلیسی ها در هر دو جبهه پیروزی بدست آوردند و چنین آشکار شد که گویی هدف واقعی مصدق خلاف آنچه اعلام می کرد بود. ضمنا هم باید اضافه کرد که دوستان انگلیسی مصدق وقتی دیدند دیگر او برایشان استفاده ای ندارد به حال خود رهایش کردند. زیرا مشخص شده بود که بدون وجود مصدق نیز می توانند یک کارتل جهانی نفت را اداره کنند.

در اوت 1953- مرداد 1332- پس از کسب اطمینان نسبت به حمایت بی دریغ آمریکا و انگلیس- که سرانجام توانسته بودند سیاست مشترکی در پیش بگیرند-  تصمیم گرفتم راسا وارد عمل شوم.

روز 13 اوت –مرداد 1332- به سرتیپ نعمت الله نصیری – فرمانده گارد سلطنتی- ماموریت دادم تا فرمان عزل مصدق را به وی ابلاغ کند و نیز فرمان تشکیل هیات دولت جدید را به دست ژنرال زاهدی- که از هواداران قبلی مصدق بود- بدهد. ولی زاهدی که از دستگیر شدن می ترسید به سرعت خود را مخفی کرد. مصدق نه تنها از قبول فرمان عزل خود امتناع کرد- که این البته خلاف قانون اساسی بود- بلکه دست به یک کودتای نظامی زد. و رهبر این عملیات شورشگرانه نیز کسی نبود جز یک فرمانده ارتش او یعنی سرلشکر ریاحی. این اقدام گر چه نافرجام ماند و با خونریزی به پایان رسید، ولی مانع ریاحی از دستیابی به ثرورتی عظیم که بعدا طی دوران سلطنت من در امر خانه سازی به دست آورد، نشد. و حیرت آور تر اینکه همان ریاحی مقام وزیر دفاع ملی بازرگان را به دست آورد و تا سپتامبر 1979 به خدمت اشتغال داشت. با آگاهی به برنامه های مصدق و جاه طلبی هایش تصمیم گرفتم بلافاصله و قبل از آنکه دست به قدرت نمایی بزند؛ ایران را ترک کنم و هدفم از این کار هم چیزی نبود جز جلوگیری از براه افتادن حمام خون و نیز فرصت دادن به مردم ایران تا بتوانند دست به انتخاب بزنند. این اقدام من نوعی ریسک بحساب می آمد ولی البته ریسکی حساب شده بود.

ابتدا با هواپیمای دو موتوره متعلق به خودم که شخصا هدایتش را عهده دار بودم؛ عازم بغداد شدم. سفیر ایران در بغداد حتی درصدد توقیف من برآمد اما اقدام او نتوانست مرا از سفر به شهرهای زیارتی عراق یعنی کربلا و نجف بازدارد. بعد از آن هم عازم رم شدم و درآنجا بود که از سرنوشت اسفناک سیاستمدار ماجراجویی که اقداماتش خسارت فراوانی برای ملت ما ببار آورد آگاهی یافتم.

بیداری ایرانیان

ملت ایران هنگامیکه درآستانه سقوط قرار گرفت، به خود آمد و به خطر مهلکی که حیاتش را تهدید می کرد واقف شد ولی قبل از آن، سه روز تمام تهران دستخوش آشوب بود. آشوبگری های دو روز اول را هواداران مصدق و توده ای ها ترتیب دادند. ولی از صبح روز سوم یعنی 19 اوت 1953- 28 مرداد 1332- گروهی از کارگران و صنعتگران و دانشجویان و پیشه وران و سربازان و پاسبانان و حتی زنان و کودکان، با شجاعتی خارق العاده در مقابل تفنگ و مسلسل و حتی تانکهای دیکتاتور یاغی ایستادند و اوضاع را دگرگون کردند. سرانجام متعاقب شلیک یک تیر توپ از یک تانک مقابل منزل نخست وزیر سابق به حکومت سه ساله یک سیاستمدار دیوانه خاتمه داده شد و حضرت رئیس جمهور با لباس پیژامه پس از صعود به بالای دیوار منزل واردباغ همسایه شد و در زیر زمین آنجا- که متعلق به مدیر کل خدمات پستی بود- پناه گرفت. در آن زمان مصدق 27 چوبه دار در میدان سپه بر پا کرده بود و قصد داشت گروهی از مخالفین و نیز چند تن از اعضا سابق حزب خود را در ملا عام به دار آویزان کند. موقعی که بعد از سه روز به تهران برگشتم با استقبال پرشور مردم روبرو شدم. احساسات مردم در سراسر ایران را نمی شد به هیچوجه نادیده گرفت. قبلا من فقط حالت پادشاهی را داشتم که سلطنت را به ارث برده بود ولی از آن پس می توانستم به درستی ادعا کنم که مرا  به تخت سلطنت نشانده اند.

بعد از آن مصدق در مقابل قضات دادگاه به بازی های خاص خودش ادامه داد. گاه در صدد جلب ترحم برمی آمد؛ گاه داستانسرایی می کرد، گاه حرفهای مضحک می زد، و به هر حال سعی داشت خود را به هر نحو شده برای مطبوعات بین المللی مطرح کند. شاید چون مادر مصدق به خانواده قاجار منسوب بود؛ او نسبت به سلسله پهلوی دشمنی می ورزید. من نمی دانم. اما حداقل از این موضوع آگاهم که دادگاه قطعا بنا داشت مصدق را به مرگ محکوم کند و جرم وی را نیز خیانت تعیین کرده بود. ولی من از دادگاه خواستم که جرم او را نادیده بگیرد و به همین جهت او پس از سه سال که مدت محکومیت خود را در زندان سپری کرد، برای گذراندن دوران بازنشستگی به ملک خود در احمدآباد که محل وسیعی در غرب تهران بود رفت و بعدها در سال 1967-14 اسفند 1346- در همانجا در گذشت.

محاکماتی که بعد از خاتمه دوران مصدق صورت گرفت، تا حد زیادی توانست حقایق شگفت آور مربوط به سالهای 1951 تا 1953 – 1329 تا 1332- را آشکار کند. به طور مثال معلوم شد وقتی که مصدق پست وزارت جنگ را در سال 1951- 1330- به دست گرفت، فقط 110 نفر افسر عضو حزب توده بودند، در حالیکه وقتی مصدق در سال 1953-1332- سرنگون شد، تعداد افسران عضو حزب توده به 640 نفر رسیده بود.

برنامه کمونیست ها این بود که از مصدق برای برکناری من استفاده کنند. بر اساس مدارکی از حزب توده که بعدا به دست آمد، کمونیستها قصد داشتند دو هفته بعد از خروج من از کشور، مصدق را نیز از کار برکنار کنند و من به چشم خود تمبرهایی را دیدم که عبارت جمهوری خلق ایران را روی آن چاپ کرده بودند و می خواستند این تمبرها را به جریان بیندازند.

قیام مردم به طرفداری از من تمام این توطئه ها را بهم ریخت و بعد از آن هم توده ای ها چون می دانستند که از پشتیبانی مردم برخوردار نخواهند بود، ناگزیر حالت زیرزمینی پیدا کردند. ضمنا این نکته هم نباید فراموش شود که چند ماه قبل از قیام ملی 28 مرداد به دلیل مرگ استالین، سیاست شوروی نیز دگرگونی های چشمگیری پیدا کرده بود.

جای شک نیست که شوری از حزب توده حمایت سیاسی و مالی می کرد. بعضی گفته اند که انگلستان و بخصوص ایالات متحده امریکا از نظر مالی به سرنگونی مصدق کمک کرده اند. در این مورد مدارک دقیقی وجود دارد که ثابت می کند: سازمان سیا در آن زمان بیش از 60 هزار دلار خرج نکرده بود. و من واقعا نمی توانم تصور کنم که این مبلغ برای به حرکت درآوردن مردم یک کشور در عرض چند روز کافی باشد.

نزدیک به سی ماه طول کشید تا مردم توانستند چهره حقیقی مصدق را بشناسند و بفهمند که او به عنوان نمونه یک شاگرد جادوگر، حتی قدرت نداشت نیروهای مخربی را که خود لجامشان را گسیخته بود؛ تحت کنترل درآورد و یا بر آنان مسلط شود.

در اواخر ماه اوت 1953-اوسط شهریور 1332- دیگر ارازل و اوباش در شهرها حکومت نمی کردند و مردمان شرافتمند می توانستند بار دیگر در صلح و صفا به کار و زندگی خود ادامه دهند. ولی البته زندگی در کشوری که مخروبه و مقروض بود. خساراتی که طی دوران حکومت مصدق به اقتصاد ایران وارد آمد سر به میلیونها دلار می زد. و غیر از آن کشور سه سال تمام از وقت خود را نیز از دست داده بود. در فصل آینده خواهیم دید که مساله نفت ایران سرانجام چگونه خاتمه یافت.

(1) امروز کاملامعلوم شده است که مصدق در طرح اين توطئه دست داشته و قرار بوده پس از کشته شدن شاه مصدق که تنها کسی بود ميتوانست حکومت را در اختيار بگیرد خود را شاه اعلام کند وسلطنت را به سلسله قاجار برگرداند. که بدليل به هدف نخوردن گلوله ها موضوع منتفی می شود ولی بعدا رزم آرا بدست همين گروه افراطی به قتل می رست که باز هم مصدق در آن درست داشته است. به برگ تاريخ در همين تارنما مراجعه کنيد.

برای ادامه به اينجا کليک کنيد


با سپاس از: اتحاد جهانی ايرانيان هوادارپادشاهی

Time line:

History of Iran starts 2500 years before Christ .

1160 years later Muslims occupied land of nobles, for over 1400 Iranians fought to deport the occupiers.

33 years ago they re-occupied our homeland. The Renaissance is on its way..!


Persian Kings

Cyrus 559-530 BC -29 years
Cambyses 530 BC -522 8 years
Darius 521-486 BC -35years
Xerxes 486-465 BC -21 years

       
 
It is up to the people of Iran, to form powerful resistance preventing dictatorship We believe that as long as there are people living in Iran, it is our responsibility to resist the injustice.

بر اين باور هستيم تا زمانی که در ايران زندگی هست، مسئوليت ما است تا در مقابل نا برابری ها مقاومت کنيم
We pledge alliance, with those who voice against religious regimes, terror, and welcome secularism, separation of religion and the state, we seek freedom and peace!
Home | Questions... | Mission | Before Islam | After Islam | After 1979 | History | Food for thought...| Koranic Verses| Cultural Rejuvenation-shafa | Salman Parsi & Mohammad -by shafa | What we support | Contact us
| N | O | , | T | O | , | R | E | L | I | G | I | O | N |