ColumView


TopBridge 
   

History Truths...

1400 years, Iran



Select click, browse Categories above contains essential reading. Submenu are opened for your convenience

If you encountered any broken link(s) or errors messages, please to contact and e-mail us with the link address or error message. This is not site e-mail please use for error messages only! Some Files requires Adobe Acrobat Reader, to download click Powered by: Direcconnect

حسين فاطمی
در دوران کودکی و نو جوانی

حســـــيــن فـــــاطـــمی در سال 1296 هجری شمسی (1335/1336 قمری = 1917/1918) در نائين تولد يافت. تحصيلات ابتدائی را در همان نائين، در دبستان گلزار فرا گرفته و در سال 1309 شمسی، جهت ادامه تحصيل به اصفهان رفته . در کالج انگليسی که زير نظر کليسای اصفهان اداره می شده به تحصيل پرداخته است.

اما گفته شده است که او نيز مانند برادر بزرگترش، به بيماری کج دستی Kleptomania مبتلا بوده و قدرت خودداری از مبادرت به دزدی را نداشته است.

Kleptomania نام يک بيماری روانی می باشد وآن عبارت است از تمايلی بسيار شديد و غير قابل مقاومت و کنترل در بيمار به دزديدن پول يا اشياء در هر جا که امکانی برای وی پيدا شود، حتی در مواردی که بيمار کج دست کوچکترين نيازی به آن پول ها و اشياء دزدی نداشته باشد!

دزدی از مغازه ها Shoplifting توسط افرادی مرفه و بی نياز نمونه ای از اين بيماری می باشد.

حسين فاطمی از همان آغاز تحصيل در کالج به دزديدن اشياء و لوازم تحصيلی همکلاسان و شاگردان ديگر کلاس ها مبادرت کرده و پس از چند بار گذشت و چشم پوشی و بعد توبيخ و تنبيه بالاخره در سال 1311 شمسی در حالی که در سال دوم کالج (کلاس هفتم) به تحصيل اشتغال داشته از کالج اخراج گرديده است.

بهتر است که شرح بيشتر اين جريان را از قول ابوالقاسم پــاينــده بشنويم.

قبلا بدنيست توضيح داده شود که ابوالقاسم پاينده مدير مجله صبا فردی مذهبی و متدين بود. وی در زبان فارسی، عربی استاد بود و تاليف و ترجمه های متعددی از وی به جای مانده است که از جمله انها می توان ترجمه قرآن، زندگانی حضرت محمد، تاريخ سياسی اسلام، و گرد آوری و ترجمه نهج الفصاحه را نام برد. ضمنا اين شخص اصفهانی بوده و از زمانی که وی و حسين فاطمی به صورت کار آموز روزنامه نويسی به پادوگری در چاپخانه ها و انجام اموری از قبيل غلط گيری و نظارت در کار چاپ و توزيع روزنامه و نيز تمرين مقاله نويسی اشتغال داشته اند همديگر را به خوبی می شناخته اند و از وقايع مربوط به يک ديگر به خوبی آگاهی داشته اند. با اين ترتيب هر يک از آنان را می توان نسبت به ديگری به عنوان شاهدی عينی به حساب آورد.

نوشته ابوالقاسم پاينده که در روزنامه صبا مورخ چهارشنبه 13 تير ماه 1330 و نيز از کتاب زندگی سياسی سپهبد زاهدی نوشته جعفر مهدی نيا صفحات 119 تا 121 چاپ شده راباهم بررسی می کنيم:

«آقای حسين فاطمی مدير روزنامه باختر امروز؛

مدتی است در روز نامه خود پيوسته به هر مناسبت يادی از من می کنيد. در تمام اين مدت در مقابل تعرضات شما سکوت کرده ام. زيرا خوشبختانه مردم هوشيار و دقيق که سوابق زندگی اشخاص را ملاک قضاوت در باره انها قرار ميدهند هم من و هم شما را خوب می شناسند.

بعلاوه در قبال کسانی مثل شما جوابی بهتر از خاموشی نيست، معذالک می بينم سکوت من شما را جری کرده و تذکار نام من(بند کردن) مقالات شما شده است. بدين جهت به اقتضای ضرورت به اين توضيح مختصر، که اگر مايل باشيد دنباله مستمر خواهد داشت مبادرت می ورزم:

آقای عزيز! در شماره پيش باختر امروز، در باره من کلماتی به کار برده بوديد که محققا مردم شريف و معتبر و مودب آن را روی کاغذ نمی آورند و از جمله کلمه "هرجائی" بود که گوئی به واسطه اشتغالات زياد از معنی آن غافليد و گرنه در باره من بکار نمی برديد. زيرا:

هرجائی کسی را گويند که بدون توجه به اخلاق فاضله مبادی آداب و رسوم رادرهم پيچد.

... کسی را گويند که در کلاس مدرسه مکرر لوازم تحرير و کتاب همشاگردان خود را سرقت کرده عاقبت به جرم اين عمل از دبيرستان اخراج شده باشد و اداره فرهنگ به وسيله بخشنامه ای که گويا هنوز سوابق آن در بايگانی اصفهان موجود است اين قضيه را به همه مدارس خبر داده و تاکيد کرده باشند که اين شاگر را به هيچ يک از مدارس راه ندهند.

... به کسی گويند که در کليسای کوچک اصفهان در آن روز برفی زمستان به دست اسقف تامسن آب مقدس به پيشانی ماليده باشد و صليب را بوسيده و کلمه عيسی مسيح پسر خدا را مکرر به زبان آورده باشد.

... کسی است که همان سال به عنوان نماينده جوانان مسيحی به تهران آمده و در همين جا در کالج تهران، در آن سالن بزرگ که محل کنگره بود، شبانگاه جيب دو نفر از نوچه مسيحيان را خالی کرد و همينکه قضيه آشکار شد، جردن بد بخت برای اينکه سرپوشی به اين کار شما بگذارد، پول آنها را از صندوق مدرسه پرداخت کرد و با لهجه خاص نيمه انگليسی و نيمه فارسی خود گفت؛ "آقا حسين خان! مسيحی واقعی دزدی نمی کند!"

... کسی است که سوابق مسيحی گری او در دفتر کليسای اصفهان هنوز موجود است و کارت او در دفتر کليسا را به شماره 185 ثبت کرده اند و با همه کوششی که برای از بين بردن اين سند انجام داد و يکی از افسران شهربانی را به اصفهان فرستاد هنوز دراين باره توفيق حاصل نکرده است.

... کسی است که بعد از مسيحی شدن، (در همان اصفهان) بهائی شده و عصر های دو شنبه در آن باغ مصــفا، نزديک پل جرجاب در جلسه درس تبليغ سيد عباس فاضل يزدی چـــهار زانـــو می نشست و با تسبيح درشت دانه ســــفيد مرتبا الله ابها می گفت و وقتی گفتگودر کشتن "باب" می شد گريه ميکرد و در آين راه آنقدر حرارت به خرج داد که نگهبانی محفل بهائی را به عهده او گذاشتند و دو هفته بعد، يک جـُفـت قاليچه و دو گلدان نقره و مقداری ظروف ديگر از محفل ربود و به تهران آمد و قاليچه ها را به حاجی خان امانت فروش در لاله زار، پهلوی کوچه حاجی باقر صراف فروخت و چند روز بعد قضيه کشف شد و او را به شهربانی بردند و چند روز بعد به وساطت و دخالت يکی از مديران جرائد خلاص شد.

هرجائی کسی است که در امتحان سوم دبيرستان سه سال متوالی رد شد و نوبت سوم برای موفقيت در امتحان به چاقو کشی متوسل شد و چون نتيجه نداد زنی را تحريک کرد که به مدرسه آمده فرياد بر آورد!

.... کسی است که بدون ديپلم و ليسانس عنوان دکترآ برای خود جعل کرد و هم اکنون با استفاده از مقام خود مرتبا به شورای عالی فشار می آورد که عنوان دکترآی مجعول او را تسجيل کنند.

.... کسی است که به خرج شرکت نفت به اروپا رفت!

آقای عزيز اين شمه ای از صفات تو بود.

چند سال پيش در روزنامه باختر که شما علمدار آن بوديد مرا عامل شوروی قلمداد کرديد؛ در آن روز ها که من با حکومت صد رالاشراف مبارزه می کردم، شما در صف طرفداران دولت بوديد.

هنوز مقالات شما که ضمن آن همين آقای دکتر مصدق را خائن به وطن و عامل استقرار نفوذ شوروی نام داده بوديد موجود است. »

داستان دادستانی ارتش و محاکمه مصدق

دادستان ارتش (سرتيپ آزموده) در جريان محاکمه مصدق در تاريخ يکشنبه اول آذر 1332 چند جمله ای به شرح زير راجع به سوابق حسين فاطمی بيان کرده است:

« همه به ياد داريم، سخنگوی دولت و عقل موثر کابينه دولت مصدق حسين فاطمی ملقب به دکتر فاطمی معلوم الحال بود، حتی افراد ساده لوحی که با افسون متهم فريفته شده بودند گاهی کسانی به او (مصدق) ياد آور می شدند که؛ دکتر حسين فاطمی چنين و چنان است. پرونده سياهی دارد، روزی مسيحی بوده، گاهی به اقليت مذهبی متوسل شده، صد ها پرونده کيفری دارد، متناسب باحيثيت دولت نيست..» ولی مصدق با تمام آگاهی از سوابق حسين فاطمی در اين مورد کاره نکرده و حتی او را که مدتی معاون پارلمانی بود را به سمت وزير خارجه منصوب می نمايد. مصدق همين آگاهی را در مورد احمد متين دفتری دامادش داشت و باز هم کاری انجام نداد. آيا اين تن در دادن به اين نمونه از انتصاب ها چه دليلی بجز همکاری می توانست داشته باشد.

در آن زمان همه کسانی که فاطمی را از پيش می شناخته اند متوجه شده اند که دادستان ارتش به داستانهای مربوط به مسيحی شدن، بهائی شدن و پرونده های متعدد دزديهای او اشاره می کرده است.

بطوريکه در جای ديگر در کتاب شرح زندگانی محمد مصدق نوشته مهدی شمشيری آمده است در اولين ساعات روز 25 امرداد 1332 که ظاهرا برنامه محمد رضا شاه برای برکناری محمد مصدق شکست خورده بود و او به همراه ملکه ثريا با هواپيما به بغداد پرواز کرده بود، حسين فاطمی که هنوز خودش را وزير خارجه می پنداشت بدون اينکه اختياری قانونی و يا دستوری از سوی دولت يا نخست وزير يا هر مقام ديگری داشته باشد بوی جواهرات و ثروت بی حساب و کتاب را از کاخ های سلطنتی اشتشمام کرده و خود سرانه درحاليکه حتی اگر قانونا وزير خارجه هم می بود اين حرکت به او مربوط نبود و مسئوليت چنين کاری با وزارت کشور ويا مقامات فرمانداری نظامی می توانست باشد به کاخ سعد آباد رفت.

خوشبختانه پيش از وی فرمانداری نظامی تهران، با اعزام تعداد کافی سرباز ترتيب محاصره و محافظت کاخ های سلطنتی را داده بود.

سربازان ياد شده وظيفه داشتند که تا اطلاع ثانوی از ورود افراد به آن کاخ ها و يا خروج از آنها جلوگيری بعمل آورند.

حسين فاطمی پس ازورود به کاخ سعد آباد، از رحيم خان هيراد رئيس دفتر مخصوص و سليمان بهبودی رئيس تشريفات دربار که در بازداشت بوده اند ميخواهد که کليد های گاو صندوق ها و قفسه هائی را که محتوی جواهرات و وجوه نقد، اسناد و اشياء گرانبها و نيز اسناد و دفاتر رمز و محرمانه بوده است به او تحويل دهند و چون آنان با وجود اصرار و تهديد فراوان حاضر به اينکار نشدند و نيز ماموران با وجود جستجوی بدنی آنان و بازرسی دفتر محل کارشان اثری از کليد ها نيافتند لذا حسين فاطمی دستور شکستن در ها و بريدن و باز کردن قفل ها را صادر نمود.

باز هم خوشبختانه در فاصله ای که اقدامات مزبور صورت می گرفت ماموران فرمانداری نظامی جريان امر را به روسای خود گزارش داده و آنان نيز مراتب را به آگاهی مصدق رسانده و کسب تکليف کرده بودند و مصدق نير فورا تلفنی به حسين فاطمی دستور داده بود که از شکستن در ها و قفسه ها خودداری کند و بدون کوچکترين دخالتی در اموال و اسناد موجود در کاخ سعد اباد تنها به لاک و مهر کردن اتاق ها اکتفا نمايد.

حال اين سئوال پيش می آيد که شاه به هر علت اعم از مسافرت فرار يا برکناری که از کشور خارج شده بود در هر حال وزير خارجه که وظيفه اش مربوط به امور و روابط دولت با ساير کشور ها میباشد به چه دليل و با چه حق و اختياری وظائف بسيار ضروری مربوط به خود را رها کرده و به کاخ سعد آباد رفت و دستور شکستن درها و بريدن قفل ها را صادر کرد؟

آيا جز تصميم به دزدی وغارت جواهرات ملکه ثريا و ساير اشياء گرانبها و کم حجم دربار دليل ديگری برای آن می توان اقامه نمود؟ آيا انگيزه اصلی اين تصميم همان بيماری Kleptomania نبوده است.

نصر الله شيفته شرح می دهد که قرار بر اين شده بود چاپخانه مدرنی تاسيس کنيم، چون سرمايه کافی نداشتيم چاپخانه ديگری را خريداری کرديم و نقشه اين بود که با همکاری چند مامور سياسی، و حسين فاطمی نشريه ای در حد، لوموند فرانسه انتشار دهيم. چون از مراکز معينی به حسين فاطمی اطلاع داده بودند که به زودی در ايران واقعه ای رخ خواهد داد و تشکيلات را آماده کرده بوديم تا به محض وقوع حادثه شروع به نوشتن بکنيم. قرار بود که روزنامه باختر روزنامه رسمی دولت بشود.

اين واقعه چيزی نبود بجز واقعه سوء قصد به جان محمد رضا شاه که خوشبختانه جان سالم به در برده بود ونقشه اين افراد نقش بر آب شده بود. حتی جلد اين مجله رنگی را که قادر نبودند در ايران تهيه نمايند به "هندوستان" که در آن زمان کاملا تحت نفوذ انگليس بود سفارش داده بودند.

نصرالله شيفته اضافه می کند؛ "ماجرای 15 بهمن 1327 يعنی سوء قصد انجام شد و موفقيت آميز نبود و سر انجام از انتشار نشريه علمی و سياسی منصرف شديم و مجبور شديم به روزنامه باختر امروز، برگرديـــم." دليل برگـــــشت اين می تواند باشد که می خواستند بهر حال روزنامه ای در اختيار باشد و درضمن رد گم کنند که مورد سوء ظن قرار نگيرند! اولين شماره باختر امروز، در سال 1328 منتشر شد.

بعد از منحل شدن بانک شاهی و تبديل آن به بانک ايران و خاور ميانه چک ها و همچنين در اسناد خانه سدان اسناد جاسوسی حسين فاطمی بدست آمد. شرح اين ماجرا و چک های بدست آمده در اسناد بانک در تاريخچه جبهه ملی بروشنی آمده است.

درزمان نخست وزيری رزم آرا، که بهرام شاهرخ به رياست اداره تبليغات و انتشارات منصوب گرديد روزنامه های وابسته به جبهه ملی مرتبا به رزم آرا حمله می کردند و به جهت اينکه او يک نفر جاسوس انگليس را به رياست تبليغات منصوب کرده است او را نوکر انگليس می دانستند. در روزنامه باختر امروز، نيز مرتبا و به همين ترتيب به رزم آرا حمله می شد، در حاليکه در همان زمان بهرام شاهرخ عضو هئيت تحريريه باختر امروز، بود وخودش در نوشتن اين مطالب شرکت داشته است.

در جريان وقايع مرداد 1332 چهار نفر از اعضای جبهه ملی مامور بودند با سرتيپ زاهدی ملاقات کنند يک شب در حصارک تاخير افتاد و چون فقط يکنفر از اين چهار تن اتومبيل داشت مامور شد برای اينکه به مسئله حکومت نظامی برخوردنکنند ديگران را به مقصد برساند. دکترمظفر بقائی کرمانی، رهبر حزب زحمتکشان ملت ايران در بعد از ظهر روز يکشنبه دوم ديماه 1358 (3 صفر 1400 = 23 دسامبر 1979) سخنرانی چهار ساعته ای بعنوان وصيت نامه سياسی خود در محل حزب ايراد کرده و طی آن کناره گيری هميشگی خود را از فعاليت های سياسی اعلام نمود ودر قسمتی از اين سخنان در ارتباط با حسين فاطمی و بهرام شاهرخ مطالبی گفته که توسط آقای مهدی شمشيری از روی نوار پياده شده:

«...بدوا چند تا خاطره براتان نقل می کنم که ببنيد هميشه همه چيز را نميشه گفت:

در زمان حکومت رزم آرا، از طرف جبهه ملی، چهار نفر مامور شده بوديم که با سپهبد زاهدی تماس داشته باشيم. اين چهار نفر عبارت بودند از مرحوم حائری زاده، آقای مکی، دکتر فاطمی و من (دکتر بقائی).

اين جلسات اول در شهر بود، خانه يکی از بستگان زاهدی، بعدا در همين دهی که حصارک گفته می شود. آنجا می رفتيم و البته زمان رزم آرا را بعضی از شما که سنتان بيشتر است بياد داريد. فشار زياد بود. پی گيری هم زياد بود. يک شب ما اتقاقا صحبتمان طولانی شد و نزديک حکومت نظامی بود. تنها کسيکه در بين ما اتومبيل داشت آقای مکی بود که ما را سر می رساند.

آنشب ديديم که حکومت نظامی ساعتش خيلی نزديک است و اگر آقای مکی بخواهد همه ما را برساند با توجه به اينکه گاراژ هم از خانه اش دور بود و مقداری هم می بايست پياده برود ووضع هم امن نبود. قرار شد که من منزل دکتر فاطمی بخوابم. منزل دکتر فاطمی سر پيچ شميران بود. منزل مرحوم حائری زاده هم چهار راه سيد علی بود. منزل من پائين سه راه امين حضور بود. اگر می خواست که مرا برساند حتما برخورد می کرد به ساعت حکومت نظامی که قرار شد من آنجا بخوابم.

رفتيم آنجا و او تختش را به من تعارف کرد و من اصولا نه از تخت فنری خوشم مياد و نه اينکه توی رختخواب کسی بخوابم. قبول نکردم. يک جائی برای من انداختند. تخت دکتر فاطمی يک همچو جائی بود[دکتر بقائی در سالن محل سخنرانی گوشه ای را به حضار نشان ميداده است] و آنجا جای آن تابلو و آن بخاری دو تا مبل لباس بوده. اينطرف يک رختخواب انداختند بين آن کمد لباس و ديوار و اين ديوار که من آنجا خوابيدم.

دکتر فاطمی هم عادتش اين بود که صبح که از خواب بيدار می شد، همه اين را می دانستند، پيش از آنکه از تخت بياد پائين می نشست توی تختخواب سرمقاله روزش را می نوشت. تا وقتی هم سرمقاله اش را تمام نکرده بود کسی را نمی پذيرفت. اين رويه اش بود که همه می دانستند.

منهم معمولا صبح ها زود بيدار می شوم مخصوصا که در خانه خودم نباشم. صبح هوا تاريک و روشن بود. من بيدار شده بودم ولی برای اينکه مزاحم کسی نشوم، همينطور دراز کشيده بودم. صدای تلک کی شنيدم. در باز شد و يکنفر آمد. رفت دم تخت دکتر فاطمی و دکتر فاطمی را تکانش داد، و او تا بيدار شد- من حالا نگاه می کردم- دکتر فاطمی فوری اينطوری کرد (!خوانندگان گرامی مسلما توجه دارند که دکتر بقائی در اينجا حرکتی را که در آنروز صبح توسط فاطمی انجام شده بود، تقليد کرد!) و به اش اشاره کرد که برو.

او وقتيکه برگشت برود، من ديدم که آقای بهرام شاهرخ است.

بهرام شاهرخ جاسوس مسلم انگليسی ها [!!] آنهم در چه موقعی!!؟ در موقعيکه در روزنامه شاهد و روزنامه باختر امروز، ما ديگر برای اين هيچ چيز نگذاشته بوديم. روزی نبود که توی اين دو روزنامه به بهرام شاهرخ حمله نشه. آنوقت همين آقای بهرام شاهرخ با اينصورت خودمانــــیــه با دکتر فاطمی که مياد توی اتاق خوابش. جائيکه کسی را نمی پذيرفت [!!]  [1]

خوب اين ديگه قضيه برای من واضح شد که آقای دکتر فاطمی چه کاره است [!!]

حالا اگر اين موضوع را من فاش می کردم غير از متلاشی شدن جبهه ملی، هيچ فايده ای داشت؟؟ اين بود که به هيچ کس هيج نگفتم. گفتم خوب ممکن است ديگران هم جاسوس باشند. ديگرانم چيز [!!] باشند.

ما بايد دقتمان بيشتر باشد. مراقبتمان بيشتر باشد که نگذاريم اينکار را بکنند...» [2]

جالب اينجا بود که حسين فاطمی در روزنامه خود به بهرام شاهرخ فحش میداد و بر عليه او مقاله های مستهجن و مشمئز کننده می نوشت. بعدا معلوم شد که همه اينها به تبانی انجام می شده و به اين ترتيب می خواستند سرپوشی به مسئله جاسوس بودن بهرام شاهرخ بگذارند.

نصرالله شيفته اعتراف کرده است که بهرام شاهرخ و حسين فاطمی همزمان به ايران آمدند و هر دو کار هائی را که يک روزنامه نگار وابسته انجام می دهد دنبال نموده اند. بعدا مظفر بقائی گفته است متوجه شديم که بهرام شاهرخ يک جاسوس بوده و سرسپرده، بعدا که خانه سدان کشف شد اسناد خانه سدان به کمک اين اعتراف ها و ادعا ها آمد و وابستگی حسين فاطمی و بهرام شاهرخ کاملا روشن شد.

ح-ک
شنبه 18 – دسامبر 2004

برگرفته از مصاحبه راديوئی آقای مهدی شمشيری با راديو روز در روز پنجشنبه شانزده دسامبر


1-در تمام مسائل امنيتی و جاسوسی بخصوص روشی که انگليس بکار می گيرد، هميشه مامور خودشان را بد نام و خراب می کنند و هياهو راه می اندازند تا آنچه پشت پرده می گذرد کاملا مخفی بماند.
2- آقای مظفر بقائی يا از ترس و يا از روی بی خردی، يا بدلايل ديگر که ممکن است از طرف دکتر فاطمی و بهرام شاهرخ تهديد هم شده باشد، يا احتمالا کشيدن پای او به قضايای پشت پرده از گفتن مطلبی که به ضرر ميليون ها ايرانی تمام شده است خودداری نموده است، و همانطور که می بينيم خواسته است "جبهه ملی" حفظ کند!!! جبه ای که امروز ما می دانيم در جهت فکری همين بهرام شاهرخ ها، و حسين فاطمی ها قدم بر ميداشت و مصدق هم آن را حمايت و هدايت می کرد. او يک عده خائن و جاسوس را به "مردم ايران" و "ايران" ترجيح داده است. اگر همان موقع بصورت مناسبی که با درايت می توانست باشد مسئله را فاش کرده بود و يا آنرا با مقامات دولتی و امنيتی مطرح ساخته بود که برای آن راهی پيدا کنند، امروز شايد خمينی و دارو دسته اسلامی او کشور ما به تصاحب خود در نياورده بودند. وظيفه هر ميهن دوستی است که هر نوع حرکتی را که به امنيت ملی صدمه وارد می سازد را اول با مقامات امنيتی و سپس با افرادی که کاملا قابل اعتماد هستند در ميان بگذارد. اين حرکت را ميهن پرستی می گويند نه چيز ديگری.
Time line:

History of Iran starts 2500 years before Christ .

1160 years later Muslims occupied land of nobles, for over 1400 Iranians fought to deport the occupiers.

33 years ago they re-occupied our homeland. The Renaissance is on its way..!


Persian Kings

Cyrus 559-530 BC -29 years
Cambyses 530 BC -522 8 years
Darius 521-486 BC -35years
Xerxes 486-465 BC -21 years

       
 
It is up to the people of Iran, to form powerful resistance preventing dictatorship We believe that as long as there are people living in Iran, it is our responsibility to resist the injustice.

بر اين باور هستيم تا زمانی که در ايران زندگی هست، مسئوليت ما است تا در مقابل نا برابری ها مقاومت کنيم
We pledge alliance, with those who voice against religious regimes, terror, and welcome secularism, separation of religion and the state, we seek freedom and peace!
Home | Questions... | Mission | Before Islam | After Islam | After 1979 | History | Food for thought...| Koranic Verses| Cultural Rejuvenation-shafa | Salman Parsi & Mohammad -by shafa | What we support | Contact us
| N | O | , | T | O | , | R | E | L | I | G | I | O | N |